بسم الله الرحمن الرحیم
با خودم قصد کرده بودم حداقل هر ماهگرد تولد زهرا یک پست براش بذارم و حالا می بینم که چه زود ماه به ماه میاد و دختر کوچولوی ما بزرگ و بزرگتر میشه.
گاهی فکر میکردم اون که بزرگ بشه من پیر میشم ولی حالا انگار من هم دارم با دخترم بزرگ میشم. محمد هم داره بزرگ میشه و همون داریم رشد میکنیم.
من صبورتر میشم و هرچی مشکلات زهرا با بزرگ شدنش بزرگ میشه من هم صبرم بیشتر میشه.
دیگه از بی خوابی و تند تند غذا خوردن و چای سرد خوردن شاکی نیستم.
حالا اینا بخشی از زندگی شده.
زهرا هشت ماهگی رو در حالی به پایان رسوند که سرما خورده است و دو شب تب داشت.
اشتهاش هم کم شده و کمتر میل به غذا داره و به شیر اکتفا میکنه. کمی بدخلقی میکنه و دارو هم که واویلا. تا یک سرنگ شربتش رو بخوره ده بار خفه میشه و حسابی گریه میکنه.